زندگی پس از مرگ: افراد نابینا پس از مرگ بالینی شروع به دیدن می کنند

زندگی پس از مرگ: افراد نابینا پس از مرگ بالینی شروع به دیدن می کنند
زندگی پس از مرگ: افراد نابینا پس از مرگ بالینی شروع به دیدن می کنند
Anonim

ویکی نوراتوک ، زن نابینای چهل و پنج ساله ، تنها یکی از بیش از سی نفری بود که دکتر کنت رینگ و شارون کوپر طی یک مطالعه دو ساله بر روی تجربه بالینی نابینایان ، به طور گسترده با او مصاحبه کردند. نتایج این مطالعه اخیراً منتشر شده است.

ویکی نابینا متولد شد ، عصب بینایی او در بدو تولد به دلیل اکسیژن اضافی که در دستگاه جوجه کشی دریافت کرد ، کاملاً از بین رفت. با این حال ، او توانست در طول NDE ببیند.

ویکی به دکتر رینگ گفت که پس از یک تصادف رانندگی ، او خود را در اورژانس بیمارستان روی بدن خود نشان داد. او احساس می کرد در سقف است و پزشک و پرستار مردی را می بیند که روی بدن او کار می کند ، و از موقعیت بلند خود به آن نگاه می کرد.

Image
Image

ویکی به وضوح به یاد می آورد که چگونه متوجه شد که بدن او در زیر او قرار دارد.

"من از بالا به جسدی که در زیر آن قرار دارد نگاه کردم. در ابتدا نفهمیدم که این من هستم. من زنی نسبتاً بلند و باریک را دیدم. دیدن آن بسیار بسیار غیرعادی بود. حتی وحشتناک بود. سپس متوجه شدم که این بدن من هستم."

خیلی عجیب بود سپس متوجه شدم که جایی زیر سقف آن اتاق هستم. و من فکر کردم ، "آیا این خیلی عجیب است که من اینجا کار می کنم؟" حدس می زنم من دیگر مرده ام؟

واضح است که من در پایین دراز کشیده بودم ، زیرا بدون بدن از سقف آویزان شده بودم … شروع به بررسی این بدن کردم. در انگشت حلقه دست راست او یک حلقه طلا ساده پوشیده بود - حلقه ازدواج. انگشتر من بود ، برای من غیرعادی بود. در گوشه ها دارای تزئینات شکوفه نارنج است.

علاوه بر این ، حلقه دیگری در آن حوالی بود ، حلقه نامزدی پدرم. بله ، من دو انگشتر به یاد پدرم پوشیدم. بنابراین من بودم - آنجا پایین.

این تنها زمانی بود که می توانستم بفهمم دیدن چیست و نور چیست ، زیرا آن را تجربه کردم. شاید متوجه نشدید ، اما من هرگز ندیده ام. دیدن این موضوع برای من عجیب تر از تعجب آور بود."

او سپس گفت که پس از یک قسمت خارج از بدن ، که بسیار سریع و زودگذر بود ، خود را در حال صعود از سقف بخش ، و سپس ساختمان بیمارستان ، تا زمانی که بالای سقف خود ساختمان بود ، قرار داد. در این مرحله ، او متوقف شد و برای مدت کوتاهی توانست همه محیط اطراف را از ارتفاع ببیند.

در طول این صعود ، او بسیار هیجان زده شد و از آزادی حرکتی که تجربه کرد بی نهایت لذت برد. او همچنین شروع به شنیدن موسیقی فوق العاده زیبا و فوق العاده هماهنگ ، شبیه به صدای زنگ ها کرد.

سپس به نظر می رسید که او از یک دیوار نامرئی عبور کرده است. این شبیه یک تقلب بود و او به معنای واقعی کلمه با سر در لوله ای مکیده شد و احساس کرد که او را به داخل کشیده اند. ویکی گفت که داخل تاریک است ، اما می دانست که به سمت نور حرکت می کند.

Image
Image

هنگامی که او به خروجی این لوله رسید ، به نظر می رسید موسیقی که قبلاً شنیده بود به سرود تبدیل می شود ، و سپس "غلت می زند" و خود را روی چمن دراز می کشد.

اطرافش را درختان و گلها و تعداد زیادی از مردم احاطه کرده بودند. او در مکانی با نور باورنکردنی قرار داشت و این نور ، به گفته ویکی ، نه تنها دیده نمی شد ، بلکه احساس می شد. حتی افرادی که او می دید روشن بودند.

"همه آنجا از نور ساخته شده بودند. و من از نور آفریده شده ام. آنچه نور منتقل می کرد عشق بود. عشق همه جا بود. گویی عشق از چمن ، عشق از پرندگان ، عشق از درختان آمده است."

سپس ویکی افرادی را که در زندگی واقعی می شناخت ، دید که از او در این مکان استقبال کردند. پنج نفر از آنها وجود دارد. دبی و دایان همکلاسی های نابینای ویکی بودند که سالها پیش به ترتیب در سن 11 و 6 سالگی فوت کردند.

در طول زندگی آنها هر دو بسیار عقب مانده و کور بودند ، اما در اینجا آنها روشن و زیبا ، سالم و حیاتی به نظر می رسیدند. و آنها دیگر بچه نیستند ، به گفته ویکی ، "در اوج خود".

علاوه بر این ، ویکی از دوران کودکی خود دو سرپرست را مشاهده کرد ، یک زوج به نام آقای و خانم زیلک ، که هر دو قبلاً نیز فوت کرده بودند. در نهایت ، مادربزرگ ویکی وجود داشت که در اصل ویکی را بزرگ کرد و درست دو سال قبل از این حادثه درگذشت. به گفته ویکی ، در طول این ملاقات ها هیچ تبادل کلمه ای وجود نداشت ، بلکه فقط احساسات وجود داشت - احساس عشق و مهمان نوازی.

در بحبوحه این هیجان ، ویکی ناگهان با احساس دانش کامل غلبه می کند.

"من این احساس را داشتم که همه چیز را می دانم … و همه چیز منطقی بود. من فقط می دانستم که اینجا است … این جایی است که من می توانم پاسخ همه س questionsالات مربوط به زندگی ، درباره سیارات ، درباره خدا و همه چیز را پیدا کنم … گویی این مکان دانش است."

سپس چهره ای در کنار او ظاهر شد ، که درخشندگی آن بسیار بیشتر از روشنایی افرادی بود که تا کنون با آنها روبرو بوده است. او نمی داند که آیا خود او آن را درک کرده است یا از او خواسته شده که عیسی باشد. او با محبت به او خوشامد گفت در حالی که او هیجان خود را درباره دانایی تازه خود و لذت بودن در کنار او ابراز می کرد. آنها بدون کلمات ارتباط برقرار کردند - به صورت تله پاتی.

"فوق العاده نیست؟ همه چیز اینجا زیبا و ترکیب شده با یکدیگر است. اما اکنون نمی توانید اینجا بمانید. هنوز وقت آن نرسیده که شما اینجا باشید و باید برگردید."

ویکی بسیار ناامید شد و شروع به اعتراض کرد ، او واقعاً می خواست اینجا بماند و به بدن خود باز نگردد.

عیسی یا موجود - این شخص خود را عیسی نمی نامد. ویکی متوجه شد که او است ، اما موجود نور به او در این باره چیزی نگفت. بنابراین ، در ادامه متن ما آن را به سادگی - یک موجود می نامیم. از نظر او ، این یک ذات الهی بود.

اما این روشنایی به او اطمینان داد که او برمی گردد ، اما اکنون او "باید برگردد و درباره عشق بیشتر بیاموزد و بخشش را بیاموزد."

ویکی اصرار داشت که نمی خواهد برگردد ، و سپس این موجود به او گفت که نه تنها باید عشق و بخشش را بشناسد ، بلکه آنها را به معنای عمیق تری بشناسد ، زیرا او بچه خواهد داشت. به خاطر مادر شدن ، باید برگردد.

ویکی ، که در آن زمان بدون فرزند بود (نمی توانست بچه دار شود) اما "شدیداً می خواست" بچه دار شود (و از آن زمان سه فرزند به دنیا آورده است) ، می خواست برگردد و موافقت کرد.

با این حال ، قبل از رفتن ویکی ، این موجود به او گفت: "اما اول این را نگاه کن."

Image
Image

سپس ویکی "همه چیز را از بدو تولد من" در یک تصویر پانوراما کامل از زندگی خود مشاهده کرد ، و همانطور که او تمام زندگی خود را مانند یک فیلم تماشا می کرد ، این موجود درباره آنچه در حال رخ دادن بود توضیح داد تا به او کمک کند تا معنی اقدامات خود و پیامدهای آن را درک کند.

آخرین چیزی که ویکی پس از اتمام بررسی زندگی به خاطر می آورد عبارت است: "شما باید بروید".

او سپس یک "ضربه تهوع آور" را تجربه کرد ، مانند یک غلتک که به عقب می چرخد و دوباره در بدن خود بود.

چنین گزارش هایی ، مملو از تصاویر بصری ، در بین پاسخ دهندگان نابینای مورد بررسی دکتر رینگ و کوپر ، یک قاعده و نه یک استثنا بود.

به طور کلی ، 80 all از پاسخ دهندگان ادراک بصری را در طول نزدیکی مرگ یا تماس خارج از بدن گزارش کردند.

گاهی اوقات تجلی اولیه ادراک بصری از دنیای فیزیکی نابینایان را گیج و حتی مزاحم می کند. به عنوان مثال ، این مورد در مورد ویکی بود ، که گفت:

دیدنش برای من سخت بود. برخورد با آن برای من بسیار دشوار بود زیرا هرگز آن را تجربه نکرده ام. و این برای من خیلی عجیب بود …

مثل این بود که کلمات را بشنوید و آنها را درک نکنید ، اما بدانید که آنها یک کلمه هستند. قبلاً چیزی نشنیده اید. اما این چیز جدیدی بود که قبلاً نمی توانستید به آن اهمیت بدهید."

به عنوان یکی از شرکت کنندگان در این مطالعه ، هلن کلر ، که از بدو تولد قادر به دیدن نبود ، اما در هنگام مرگ بالینی قادر به دیدن بود ، گفت:

"مرگ چیزی بیشتر از رفتن از اتاقی به اتاق دیگر نیست. اما می دانید ، برای من تفاوت وجود دارد. زیرا در آن اتاق دیگر می توانم ببینم."

توصیه شده: