"آنها دانشمندانی هستند که در حال کشف جهان های جدید هستند" - سرخپوستان سرخپوست از ملاقات با "افراد ستاره" صحبت کردند

"آنها دانشمندانی هستند که در حال کشف جهان های جدید هستند" - سرخپوستان سرخپوست از ملاقات با "افراد ستاره" صحبت کردند
"آنها دانشمندانی هستند که در حال کشف جهان های جدید هستند" - سرخپوستان سرخپوست از ملاقات با "افراد ستاره" صحبت کردند
Anonim

برای سرخپوستان بومی ، مفهوم "مردم ستاره" فقط یک افسانه نیست ، بلکه یک واقعیت روزمره است. بازدید بیگانگان از سرخپوستان در دوران باستان آغاز شد و پیوندی ناگسستنی بین آنها و سرخپوستان برقرار شد که تا به امروز ادامه دارد.

امروز می خواهم داستانی را برای شما تعریف کنم که یک سرخپوست بومی به نام راسل گفته است. او کهنه سرباز ویتنامی است که در یک مدرسه شبانه روزی مذهبی بزرگ شد و در آنجا مورد بدرفتاری قرار گرفت ، اما در آن زمان بود که Star People برای اولین بار با او تماس گرفت:

در مدرسه شبانه روزی بود. من حدود هفت سال داشتم. کشیش مرا به نمازخانه برد. به من گفت زانو بزن. او گفت که اگر زبان انگلیسی را یاد نگیرم باید تمام روز آنجا بمانم. وقتی کشیش رفت ، شنیدم که در را قفل می کند.

به یاد دارم که اشکهایم چقدر نمکین بود و نگران بودم که مجبور شوم همین جا روی زانوها ادرار کنم که ناگهان نوری در خارج از پنجره نمازخانه ظاهر شد و موجودی ظاهر شد.

ابتدا فکر می کردم یکی از پسرهای بزرگتر مرا نجات می دهد. اما در عوض ، همانطور که فهمیدم ، این پسر بزرگتر نبود ، بلکه یک مسافر ستاره بود. او مرا بلند کرد ، من را به سمت خود کشید و از دیوار عبور کردیم ، انگار آنجا نبود. او به من کمک کرد تا فرار کنم.

شبیه ربات ها بودند. آنها بیشتر شبیه سوسک ها هستند تا مردان زمینی ، اما من آنقدر خوشحال بودم که در کلیسای کوچک نبودم ، دور از آن راهبه ها و کشیش ها ، که اهمیتی نمی دادم. خود شیطان می تواند مرا به جهنم ببرد و من خوشحال می شوم.

فکر می کنم این مسافران ستاره دار مدرسه را تماشا می کردند. شاید پیرمردم درست می گفت. او بارها در مورد آنها به من گفت ، من گوش دادم ، اما افسانه های ما را فقط به عنوان افسانه درک کردم. آنها واقعاً ما را تماشا می کنند. به هر حال آنها کنترل ذهن را به من آموختند. آنها به من کمک کردند که با درد زندگی کنم و در انزوا زنده بمانم.

پس از آن حادثه اول ، دیگر هرگز دردی احساس نکردم. می توانستم 58 ساعت روی کف این نمازخانه زانو بزنم ، به صورت کشیش تف کنم و 48 ساعت دیگر بایستم. من فقط چیزی احساس نکردم وقتی به ویتنام رفتم ، جایی که اسیر و شکنجه شدم ، هیچ دردی احساس نکردم. من یاد گرفتم که خودم را از بدنم جدا کنم و احساس درد نکنم.

من فکر می کنم مردم ستاره از راه دور مرا حس کردند. آنها می دانستند که چه زمانی استرس و درد برایم بیش از حد شده است. آن وقت بود که آمدند. من همیشه با میل و رغبت با آنها می رفتم ، نه به این دلیل که آنها را خیلی دوست داشتم ، بلکه به این دلیل که می توانستم از موقعیت ناخوشایندتری دور شوم.

آنها به من یاد دادند که ذهنم را کنترل کنم ، و من یاد گرفتم که از آن در برابر آنها استفاده کنم. یا بهتر بگویم ، نه علیه آنها ، بلکه شروع به استفاده از آن برای اهداف خود کرد. در واقع ، آنها توانایی من در کنترل ذهن را بسیار جالب دیدند و من آنها را وادار به انجام کاری برایم کردم.

ما در اردوگاه اسرا بودیم. غذای بسیار کم. من آنها را مجبور کردم برایم میوه بیاورند. در مدرسه شبانه روزی ، اغلب غذا را از من می گرفتند. در اردوگاه اسرا ، هیچ یک از ما غذای کافی نداشتیم ، بنابراین من اصرار کردم که برایم میوه بیاورند. پرتقال ها. سیب موز در آن زمان بود که فهمیدم می توانم چیزی را مطالبه کنم و ظاهر شد. وقتی فکر می کردم به میوه ای احتیاج دارم ، تازه از هوا بیرون آمد.

فقط برای همه اینها و من مجبور بودم کاری برای آنها انجام دهم. معاینه پزشکی بگیرید. به آنها اجازه دهید تا مایع منی و تمام نمونه های لازم را جمع آوری کنند. آنها با چشم و بینی من آزمایش کردند. بر روی چشم ها با مایعات مختلف ، درجات مختلف روشنایی نور تأثیر می گذارد.

آنها چشمی مانند بینی یا بینی ما ندارند. من فکر می کنم آنها چشمان ما را بسیار جالب می دانند. آنها خون زیادی از من گرفتند.

آنها به من یاد دادند چگونه درد را کنترل کنم. پانل هایی وجود دارد و آنها شما را داخل آنها قرار می دهند.حرکت تابلوها ؛ یک قسمت در یک جهت حرکت می کند ، قسمت دیگر در جهت دیگر. آنها سریعتر و سریعتر حرکت می کنند تا زمانی که با پانل ها یکی شوید ، و سپس هیچ دردی احساس نمی کنید.

اگر بخواهم ، می توانم از آنها بخواهم مرا از اسارت بیرون آورند و به رزرو من منتقل کنند. شاید بتوانم این راه را طی کنم. اما بعد به آن فکر نکردم. وقتی در اردوگاه اسرا هستید ، رفاقت با زنده ماندن ایجاد می شود.

به هیچ وجه نمی توانستم دوستانم را ترک کنم و Star Star نمی تواند همه آنها را به امنیت برساند. آنها برخی اصول را دارند که در صورت تغییر مسیر تاریخ در زندگی دخالت نکنند.

من فکر نمی کنم زندگی من تاریخ را تغییر می داد ، اما یک نفر با من آنجا بود که سیاستمدار شد. دیگری مدیرعامل یک شرکت بزرگ شد. بنابراین شاید نجات آنها از آن اردوگاه آنها را به افرادی کاملاً متفاوت تبدیل کند.

به دلایلی تازه متوجه شدم که این یک گزینه نیست و این چیزی نیست که من می خواستم. این واقعیت که آنها به من آمدند تسکین کافی از این واقعیت بود که من در اسارت بودم. آنها آن را قابل مدیریت کردند. اقامت من آنجا.

آنها افراد زیادی را می ربایند. من فکر می کنم آنها دانشمندانی هستند که در حال کشف جهان های جدید هستند. من حتی نمی توانم پاسخ دهم که چه چیزی در آنها وجود دارد - خوب یا بد …

آنها با من مهربان بودند. من را نجات دادند فکر می کردم آنها خوب هستند ، اما من جنبه بد آن را نیز دیدم. من دیدم که چگونه آنها به مردم صدمه می زنند ، اما به آنها یاد نمی دهم که چگونه درد را کنترل کنند. به نظر می رسید آنها اهمیتی نمی دهند. آنها درد عجیبی برای مردم ایجاد کردند ، اما هیچ احساسی یا همدلی در آنها ایجاد نکرد.

وقتی من در ارتش بودم ، همه سربازانی را که آن زمان در پادگان ما بودند ، چندین بار بردند. آنها حتی سلاح های ما را نیز بردند. آنها فقط همه را به همراه تمام سلاح ها از پایگاه نظامی بردند و بردند.

همه چیز را مطالعه کردند. آنها هرگز سلاح های خود را رها نکردند ، مورد آزمایش قرار نگرفتند و سپس همه چیز را به محل خود بازگرداندند.

آنها با من بسیار متفاوت از دیگران رفتار کردند. شاید به این دلیل که من بومی آمریکا هستم و پدر بزرگم درست می گفت که ما با آنها رابطه خاصی داریم.

هنگامی که ما به پادگان بازگردانده شدیم ، هیچ یک از بچه ها این رویداد را به یاد نیاوردند. هیچ کس اصلاً چیزی یادش نمی آمد همیشه فکر می کردم عجیب است. من یکبار این موضوع را به یک پسر گفتم.

او پرسید آیا اصلاً به خاطر نمی آورد که او را بردند و کارهای بسیار دردناکی با او انجام دادند ، و از من پرسید که آیا سعی می کنم برای ترک خدمت ، تظاهر به دیوانگی کنم. او به من گفت که کار نمی کند. و به حرفهای من خندید.

من معتقدم که چندین نژاد از "مکانهای دیگر" هستند که از سیاره ما دیدن می کنند. من فقط با "افراد ستاره" ملاقات کردم ، اما افراد دیگری نیز وجود دارند …

توصیه شده: